مرض بی خوابی

ی مرضی هست ب اسم بالش تا سرت برسه روش هرچی فکر وخیال از گذشته تا حال داری میاد جلوی چشمات رژه میرن حالا هی با خودت کلنجار برو که خوابت ببره ولی زهی خیال باطل شروع میکنی ب مرور کردن این فکرا ک این وسطا خوابت ببره اما یهو به ساعت که نگاه میکنی می بینی ساعت از نیمه شب گذشته و هنوز خواب ب چشمات نیومده با خودت فکر میکنی شاید کتاب خوندن آروم ات کنه و خوابت بگیره اما نه این خبرا نی کتابو که باز میکنی بازم فکر وخیال میاد سراغت می بینی ساعت هاس تو یه صفحه درجا زدی بی خیال میشی تصمیم می گیری یه فنجون قهوه بخوری و کلا بی خیال خواب بشی دیگه وقتی ب ساعت نگاه میکنی ساعت حدودای پنج ونیم شیش شده باید خودتو آماده کنی برای شروع یه روز جدید جنگیدن با آدمهایی با افکار متفاوت با این تفاصیل که شب گذشتش حسابی خسته ات کرده و فقط باین فکر میکنی کی شب بشه بتونم چند ساعتی بخوابم اما دریغ بازم همون آش و همون کاسه یمدت که میگذره دست ب گریبان قرص خواب و دمنوش های گیاهی میشی خب برای چند ساعتی و چند روزی خوبه به نوعی مسکنی چند روزه اما تا بدنت بهشون عادت میکنه بازم روز از نو روزی از نو 
براتون روزی پر از آرامش شبی بی دغدغه و لحظاتی زیبا آرزومندم قدر ثانیه های زندگیتون رو بدونید